شهر
تنها شعر...
شهر تاریک و آسمان تاریک
شهر تاریک و کوچه ها باریک
کوچه باریک و خانه ها متروک
خانه متروک و مغز مردم پوک
ساز ناسازگاری اما کوک...
کاش بی تو پیاده رو ها را
خیس خون خودم نمی دیدم
کاش عاشق نمی شدم هرگز
یا تو را – دست کم- نمی دیدم
کاش از من ستم نمی دیدی
کاش از تو ستم نمی دیدم
آنچه در باور تو جریان داشت
مایه ی وحشت و عذابم بود
کاش دختر نبودم و باران،
نام معشوقه ی خرابم بود!
بوووق ِ ماشین های شهر ای کاش*
کم تر از دردِ رختخوابم بود...
ابر ها تکه تکه در چشمم
آسمان پاره پاره بر دوشم
من پلی روی درّه ای تنگم
بغضِ آتشفشانِ خاموشم
دلم از آسمان که می گیرد،
جای باران گدازه می نوشم
نوش جانت بنوش جانم را
چون اناری بمک دهانم را
بعد از آن زخم کن زبانم را
خونی از من بریز در رگ ِ شهر...
شمیم زمانی-شیراز
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*تعمدی ست
بعد از تو کوه ودره و من پا به پای هم