...
بالشت های مخملی خانه شب ها درست جای تو می خوابند
جاریست روی شانه شان کارون، جاریست روی شانه شان اروند
دستان ماه گونه ی بی تکرار، روی خرابه های تنم آوار
گویی بهشت گم شده در دوزخ، نیلوفر لمیده به مردابند
آغوش مرده ای که تو را کم داشت، روح زنی که دردِ مجسم داشت،
حتی خدا که گریه و ماتم داشت، عمریست در نبودِ تو شادابند!
شاداب گفتم ودهنم واماند! یا دکمه های پیرهنم واماند
تب ریخت از مفاصل من در تخت؛ شاداب نه! که بعد تو بی تابند...
بی تاب؟!{واژه ی غلطی هم نیست!} بی تاب، تاب، تا به کجا؟ تاکی؟!
تا بی ستاره های غریبی که در آرزوی دیدنِ مهتابند؟؟!
شب مثل سایه روشنِ ما تیره، در چشم های منتظرم خیره
بومی سفید بر شبِ من چیره؛ بالشت ها هنوز ولی خوابند...
شمیم.زمانی-شیراز
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 17:5 توسط شمیم زمانی
|
بعد از تو کوه ودره و من پا به پای هم